بابا گفت: منو ببین گریه نکن ببین تا زخمی نشی که قرار نیست بلند شی حالا بیا بریم کنار شلنگ آب اول بشوریم بعد برات ضدعفونیش کنم. 

آخرین دوچرخه سواری من بعد از زمانی که کمکی های من را درآورده بود و من بعد پنجاه متر نتوانستم تعادلم را حفظ کنم و الباقی ماجرا!  امروز صبح رفتیم پیست دوچرخه سواری چیتگر. اولین بار بعد سالهای دور و دراز بچگی .

 قبلش تنور را گرم کنم برایتان؟

بگذارید بگویم. اولین تجربه مترو (سواری؟) من بود! یک موضوعی داریم به اسم اضطراب مکان های بزرگ و جدید!  فوبیا نیست فقط اضطراب عجیب و غریب ولی جدی است که من دچار این اضطراب بودم و هنوز هم به همان شکل کمی کمتر اما دچارش هستم. 

این اضطراب را یاد گرفتم با کمک ارتباط حلش کنم. با کنار آدم هایی که بلدند و محبتشان توام با یاد دادن به من است، آرام و با حوصله سوال هایم را جواب میدهند و کمکم میکنند دفعه بعدی بدون ترس یا شرم و خجالت امتحان کنم! حالا مثلن یکی همین مترو و اصول پاره ریزه اش. و اما دوچرخه سواری. 

یک دور پیست کوتاه را رفتیم تا من مطمئنم شوم هنوز میتونم! و تونستم.  

و وارد مسیر طولانی شدیم، جیغ کشیدیم ، سرعت گرفتیم ، ترمز کردیم، به خاکی زدیم ،عکس گرفتیم ، دهنمان حسابی خشک شد، و بالاخره حدودا 5000 متر دوچرخه راندیم. 

بعد آخرهای مسیر  یکی از پسرهای تیم دوچرخه سواری سرعتش را کم کرد تا هم مسیر ما شود

- معمولی؟ خوب دنده ای سوار میشدین 

+ زیادم سخت نبود ولی خوب راستش یکم سربالایی پنجرمون کرد 

- به فکر ده سال بعدت و زانوهات هستی ؟

من؟ راستش به اینجایش فکر نکرده بودم، لبخندی زدم و گفتم " راست میگید ، ممنون از راهنماییتون راستش اولین تجربم بود" به هرحال با تیمش رفت برای دور دوم  و برایش آرزوی موفقیت کردیم . حرفش نشست روی دلم ، قرار شد فعلن داشته باشمش تا بعدن روی این جمله فکر کنم خیلی عمیق تر از دوچرخه سواری .

آمدیم انقلاب مثل خرس گرسنه بودیم . ما ( ما که میگویم چهار نفر از استان های پهلو به پلوی مشهد و گلستان و مازندران و گیلان ) تصمیم گرفتیم فلافل بخوریم.  سالهای خیلی دوری میشد که غذای بیرون نخورده بودم ولی راستش با آدمهای اطرافم نتیجه هر چی باشد  به جانم میچسبید مطمئن بودم.  

تا آمدم فلافل را بچپانم توی دل نان ، چشمم خورد به " لیته" راستش اگر بگویند بیشتر از همه در دنیا چه چیزی دلت میخواهد میگویم " لیته" . تا دیدم یادم رفت اصلن فلافلی هست ، نصفش لیته بود و الباقی دو یا سه تا فلافل یادم نیست یعنی برایم مهم هم نبود! 

توی دنیا چند نفر سراغ دارید با فلافل لیته خورده باشند ؟ سوالی بود که از بقیه کردم و خوب بماند جواب ها! 

حال معده ام خراب است ،  صدایم گرفته و سردرد دارم ولی دلیلی نمیبینم نگویم " امروز هیجان انگیز ترین تجربه ی اولین ها را داشتم و حسابی توی دلم عروسی ست!! "

همینصبحیکهرفتیمچیتگردوچرخهسواری

How not to be ignorant about the world

درد مشترک مرا فریاد کن

  ,، ,کنم ,دوچرخه ,سواری ,راستش ,دوچرخه سواری ,بود و ,و الباقی ,این اضطراب ,من بعد

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شهرسازی دانلود پروژه مالی حسابداری melliiib1 غمخانه دل روباه قرمزی که می‌دوید کیف و کفش روز طلبه آریاز متن های زیبا و خواندنی و عاشقانه وبلاگ مدرسه والفجر بادکوه منطقه رزن